هیچکس همراه نیست
از خودم می پرسم زندگی یعنی چه؟ زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد این را سهراب گفت اما زندگی من و تو همه اش حس غریب است دستهایم درهم،چشم هایم بسته به چه چیز می توان فکر کرد به آن عاشق دلبسته،به آن معصوم وابسته حرفهایم همه تکراری،خنده هایم همه اجباری به کجا باید رفت،به چه کسی باید گفت این دردهای ناچاری چشمانم باز است،گریه اش را میبینم اما دستهایم بسته چه گویم از شاعر دلخسته که شاعر خود تنها نشسته
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |